معنی دمدمه - لغت نامه دهخدا
معنی دمدمه
- دمدمه
(تَ فَ سُ) - هلاک کردن. (دهار) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن جرجانی ص 49). هلاک و نیست گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خشم کردن. (دهار). خشم گرفتن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن جرجانی ص 49). گفتن کسی را در خشم. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). به خشم سخن گفتن با کسی. (از اقرب الموارد) ، بر زمین چفسانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، اندوهگین کردن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا