جدول جو
جدول جو

معنی دم

دم
(تَ فَذْ ذُ)
طلا کردن و مالیدن چیزی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). طلا کردن به هر لون که بود. (تاج المصادر بیهقی) ، خانه را به گچ اندود کردن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، رنگ کردن جامه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، قیر مالیدن کشتی را، طلا کردن دمام را بر چشم خانه، هموار و برابر کردن زمین را، سخت شکنجه دادن کسی را، زدن کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شکستن سر کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شتافتن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، هلاک کردن و نیست گردانیدن قوم را، خاک انباشتن کلاکموش سوراخ خود را و برابر گردانیدن آن را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برجستن اسب نر برماده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، هموار کردن و برابر ساختن بر سماروغ خاک را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، (مجهولاً) آگنده و گرانبار گردیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا