جانوری است که آنرا قاقم گویند و گربۀ صحرایی را هم گفته اند و معرب آن دلق است. (از برهان). ابن مقرض، و آن جانورکیست قاتل و کشندۀ کبوتر و نوعی موش بحساب می آید که در فارسی آنرا دله خوانند. (از تاج العروس ذیل مقرض) .روباه سفید که از پوست آن پوستین کنند و آن پوستین را نیز گویند و معرب آن دلق است و برخی گویند آن گربۀ صحرایی است. (از آنندراج) (از انجمن آرا). گربه صحرایی و برخی گویند روباه سفید. (از غیاث). گربۀ دشتی. (شرفنامۀ منیری). پستانداری است از راستۀ گوشتخواران جزو تیره سموریان به قامت گربه، دارای پاهای کوتاه و دم دراز و پوست نرم و به رنگ زرد یا قهوه ای. زیر گردن و شکمش مایل به سفیدی است. پوست دله را آستر جامه و دستکش سازند: خواستۀ ایشان (مردم ناحیت براذاس) پوست دله است. (حدود العالم). همیشه تا به صورت یوز کمتر باشد از آهو همیشه تا به قوت شیر برتر باشد از دله. فرخی. و او راست (زحل را) گاو... و دله و گربه... (التفهیم). ز هرسو بی اندازه در وی بجوش بتان پرندین بر دله پوش. اسدی. کنون بود که ز گرما گران شود بر تن سمور و قاقم و سنجاب و دله و روباه. فلکی. گربه نه ای دست درازی مکن با دله ای ده دله بازی مکن. نظامی. چو سنجاب و قاقم سمور و فنک دله صدر و روباه و ابلق ادک. نظام قاری (دیوان ص 186). در آن قتال دله صدر روی گردانید بداد ابلق سنجاب پشت و کرد حذر. نظام قاری (دیوان ص 19). استدلاق، برآوردن دله را. (از منتهی الارب). - دلۀ پیسه، کنایه از شب و روز: روز و شب از قاقم و قندز جداست این دلۀ پیسه پلنگ اژدهاست. نظامی. ، موش خرما. راسو. نوعی موش صحرایی. (از فرهنگ لغات عامیانه)، جامۀ پشمینه و خرقۀ مرقع درویشان که از آن پشمها آویخته باشد. (از برهان). پشمینه ای است با مویهای آویخته که درویشان پوشندش، و دلق همانست. (شرفنامۀ منیری)