پسرخوانده. (منتهی الارب) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی). به پسری گرفته. (دهار). به فرزندی گرفته شده که آنرا متبنی نیز گویند. (غیاث) (آنندراج) ، آنکه در نسبت خود متهم باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). حرام زاده. (دهار) (غیاث) (آنندراج). ولدالزنا. (غیاث) (آنندراج). خشوک. خمیل. زنیم. سند. سنید. مسند. ملصق: آن خدا گوینده مرد مدعی رست و سوزید اندر آتش آن دعی. مولوی. رجف کرد اندر هلاک هر دعی فهم کرد از حق که یا ارض ابلعی. مولوی. ، آنکه غیر پدر خود را ادعا کند. (از اقرب الموارد). ج، أدعیاء. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دعوت شده به طعام. ج، دعواء. (از ذیل اقرب الموارد از تاج)