جدول جو
جدول جو

معنی دعی - جستجوی لغت در جدول جو

دعی
پسرخوانده، حرام زاده
تصویری از دعی
تصویر دعی
فرهنگ فارسی عمید
دعی
(دَ عی ی)
احمد بن مرزوق، مشهور به ابن ابی عماره. اصل او از بجایه (در افریقیه) بود و به صحرای سجلماسه رفت و در آنجا ادعا کرد که ’فاطمی منتظر’ اوست لذا بدویان از او رویگردان شدند آنگاه چون از شباهت ظاهری خود با فضل بن واثق (که بقتل رسیده بود) آگاه شد ادعا کرد که او فضل است و مردم با او بیعت کردند و قدرت وی افزونی گرفت و بر طرابلس و قابس وبرخی دیگر از شهرهای مغرب دست یافت و مدت سه سال درتونس سلطنت کرد و به سال 673 هجری قمری بدست ابوحفص المستنصر بالله برادر ابراهیم بن یحیی بقتل رسید. (از الاعلام زرکلی ج 1 ص 240 از الخلاصه النقیه و ابن خلدون)
لغت نامه دهخدا
دعی
(دَ عی ی)
پسرخوانده. (منتهی الارب) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی). به پسری گرفته. (دهار). به فرزندی گرفته شده که آنرا متبنی نیز گویند. (غیاث) (آنندراج) ، آنکه در نسبت خود متهم باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). حرام زاده. (دهار) (غیاث) (آنندراج). ولدالزنا. (غیاث) (آنندراج). خشوک. خمیل. زنیم. سند. سنید. مسند. ملصق:
آن خدا گوینده مرد مدعی
رست و سوزید اندر آتش آن دعی.
مولوی.
رجف کرد اندر هلاک هر دعی
فهم کرد از حق که یا ارض ابلعی.
مولوی.
، آنکه غیر پدر خود را ادعا کند. (از اقرب الموارد). ج، أدعیاء. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دعوت شده به طعام. ج، دعواء. (از ذیل اقرب الموارد از تاج)
لغت نامه دهخدا
دعی
پسر خوانده، فرزند خوانده
تصویری از دعی
تصویر دعی
فرهنگ لغت هوشیار
دعی
((دَ))
پسر خوانده، جمع ادعیاء
تصویری از دعی
تصویر دعی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دنی
تصویر دنی
ناکس، ضعیف، پست و حقیر
فرهنگ فارسی عمید
اسم سریانی اقاقیا است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(دُ عَ)
دانا و زیرک و کاردان. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عالم و دانا به چیزی، و آن از ’دعیمیص الرمل’ مأخوذ است، گویند: هو دعیمیص هذا الامر. (از اقرب الموارد). و رجوع به دعیمیص الرمل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ عا)
خواننده تر
لغت نامه دهخدا
(بِ)
کافر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ عَ صُرْ رَ)
نام بنده ای سیاه زیرک و کاردان و راهبر دانا. و در دلالت بر راهها بدو مثل زنند و گویند ’هو أدل من دعیمیص الرمل’. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ عی یَ)
تأنیث دعی ّ. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دعی شود
لغت نامه دهخدا
(دَعْ یَ)
لغتی است در دعوه. (از منتهی الارب). رجوع به دعوه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دعب
تصویر دعب
راندن، گادن، شوخی کردن لاغیدن شوخ لاغگوی شوخ لاغگوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دجی
تصویر دجی
تاریکی، ظلمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دای
تصویر دای
هر چینه ورده و مرتبه از دیوار گلی داو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داعی
تصویر داعی
دعاگو، دعا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنی
تصویر دنی
ناکس، پست و دون و خسیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوی
تصویر دوی
دو بودن، دو تا بودن بد باطن، احمق صدای رعد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبی
تصویر دبی
رفتار نرم، ملخ، مورچه فرانسوی آبدهی (قریب) زبانزد زمین شناسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهی
تصویر دهی
خردمند، عاقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفعی
تصویر دفعی
ناگهانی یکبارگی ناگهانی یکبارگی
فرهنگ لغت هوشیار
تازی از پارسی از بای آفرین ذوا ظزبا، خواندن جمله های ماثور از پیغامبر و امامان در اوقات معین برای طلب آمرزش و بر آورده شدن، حاجات، نیایش کردن، در خواست حاجت از خدا، نیایش، مدح ثنا، تحیت درود سلام، تضرع، نفرین) زورمندی مکن بر اهل زمین تا دعایی بر آسمان نرود (گلستان)، جمع ادعیه. یا دعای خیر خیر کسی را در دعا خواستن، تحیت درود، برکت. یا صیغه دعا فعلی است که از سوم شخص مفرد مضارع گرفته میشود و میان علامت مضارع که -) د (آخر باشد و حرف قبل از آن الفی (آ) در آورند. در مور د نفی میمی (م) برآن افزایند: باد و مباد (در اصل بواد و مبواد) کناد و مکناد و مبیناد گاه باء تاکید بر سر فعل دعا در آید: در بعضی فعلها صیغه دعا در اول شخص مفرد و سوم شخص مفرد و جمع مستعمل است، حاجت خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تن آسایی، رامش، خویشتنداری سکینه راحت خفض عیش، سکون نفس در وقت حرکت شهوت و مالک زمام خویش بودن (اخلاق ناصری 77)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعث
تصویر دعث
کینه دشمنی، مانده آب ، خواست، آغاز بیماری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعج
تصویر دعج
سیاه چشم و گشاده چشم گردیدن، سیاه چشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعک
تصویر دعک
ستیزه جو سرگین گردان از جانوران، سست ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعمی
تصویر دعمی
درودگر، راه فراخ، سخت ، اسپ سینه سپید
فرهنگ لغت هوشیار
دروازه، بازار، بازار سرد، پستو شغاهخانه سکینه راحت خفض عیش، سکون نفس در وقت حرکت شهوت و مالک زمام خویش بودن (اخلاق ناصری 77)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمی
تصویر دمی
پرخون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلی
تصویر دلی
جمع دلو، سبوها دهوها مغولی گنج (خزانه)، سازمان، دریا راه روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دری
تصویر دری
روشن و درخشان زبان فارسی رسمی معمول امروز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخی
تصویر دخی
تاریکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعوی
تصویر دعوی
ادعا، نزاع، دادخواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعا
تصویر دعا
نیایش
فرهنگ واژه فارسی سره