احمد بن مرزوق، مشهور به ابن ابی عماره. اصل او از بجایه (در افریقیه) بود و به صحرای سجلماسه رفت و در آنجا ادعا کرد که ’فاطمی منتظر’ اوست لذا بدویان از او رویگردان شدند آنگاه چون از شباهت ظاهری خود با فضل بن واثق (که بقتل رسیده بود) آگاه شد ادعا کرد که او فضل است و مردم با او بیعت کردند و قدرت وی افزونی گرفت و بر طرابلس و قابس وبرخی دیگر از شهرهای مغرب دست یافت و مدت سه سال درتونس سلطنت کرد و به سال 673 هجری قمری بدست ابوحفص المستنصر بالله برادر ابراهیم بن یحیی بقتل رسید. (از الاعلام زرکلی ج 1 ص 240 از الخلاصه النقیه و ابن خلدون)
احمد بن مرزوق، مشهور به ابن ابی عماره. اصل او از بجایه (در افریقیه) بود و به صحرای سجلماسه رفت و در آنجا ادعا کرد که ’فاطمی منتظر’ اوست لذا بدویان از او رویگردان شدند آنگاه چون از شباهت ظاهری خود با فضل بن واثق (که بقتل رسیده بود) آگاه شد ادعا کرد که او فضل است و مردم با او بیعت کردند و قدرت وی افزونی گرفت و بر طرابلس و قابس وبرخی دیگر از شهرهای مغرب دست یافت و مدت سه سال درتونس سلطنت کرد و به سال 673 هجری قمری بدست ابوحفص المستنصر بالله برادر ابراهیم بن یحیی بقتل رسید. (از الاعلام زرکلی ج 1 ص 240 از الخلاصه النقیه و ابن خلدون)
پسرخوانده. (منتهی الارب) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی). به پسری گرفته. (دهار). به فرزندی گرفته شده که آنرا متبنی نیز گویند. (غیاث) (آنندراج) ، آنکه در نسبت خود متهم باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). حرام زاده. (دهار) (غیاث) (آنندراج). ولدالزنا. (غیاث) (آنندراج). خشوک. خمیل. زنیم. سند. سنید. مسند. ملصق: آن خدا گوینده مرد مدعی رست و سوزید اندر آتش آن دعی. مولوی. رجف کرد اندر هلاک هر دعی فهم کرد از حق که یا ارض ابلعی. مولوی. ، آنکه غیر پدر خود را ادعا کند. (از اقرب الموارد). ج، أدعیاء. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دعوت شده به طعام. ج، دعواء. (از ذیل اقرب الموارد از تاج)
پسرخوانده. (منتهی الارب) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی). به پسری گرفته. (دهار). به فرزندی گرفته شده که آنرا متبنی نیز گویند. (غیاث) (آنندراج) ، آنکه در نسبت خود متهم باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). حرام زاده. (دهار) (غیاث) (آنندراج). ولدالزنا. (غیاث) (آنندراج). خشوک. خمیل. زنیم. سند. سنید. مسند. ملصق: آن خدا گوینده مرد مدعی رست و سوزید اندر آتش آن دعی. مولوی. رجف کرد اندر هلاک هر دعی فهم کرد از حق که یا ارض ابلعی. مولوی. ، آنکه غیر پدر خود را ادعا کند. (از اقرب الموارد). ج، أدعیاء. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دعوت شده به طعام. ج، دُعواء. (از ذیل اقرب الموارد از تاج)
دانا و زیرک و کاردان. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عالم و دانا به چیزی، و آن از ’دعیمیص الرمل’ مأخوذ است، گویند: هو دعیمیص هذا الامر. (از اقرب الموارد). و رجوع به دعیمیص الرمل شود
دانا و زیرک و کاردان. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عالم و دانا به چیزی، و آن از ’دعیمیص الرمل’ مأخوذ است، گویند: هو دعیمیص هذا الامر. (از اقرب الموارد). و رجوع به دعیمیص الرمل شود
تازی از پارسی از بای آفرین ذوا ظزبا، خواندن جمله های ماثور از پیغامبر و امامان در اوقات معین برای طلب آمرزش و بر آورده شدن، حاجات، نیایش کردن، در خواست حاجت از خدا، نیایش، مدح ثنا، تحیت درود سلام، تضرع، نفرین) زورمندی مکن بر اهل زمین تا دعایی بر آسمان نرود (گلستان)، جمع ادعیه. یا دعای خیر خیر کسی را در دعا خواستن، تحیت درود، برکت. یا صیغه دعا فعلی است که از سوم شخص مفرد مضارع گرفته میشود و میان علامت مضارع که -) د (آخر باشد و حرف قبل از آن الفی (آ) در آورند. در مور د نفی میمی (م) برآن افزایند: باد و مباد (در اصل بواد و مبواد) کناد و مکناد و مبیناد گاه باء تاکید بر سر فعل دعا در آید: در بعضی فعلها صیغه دعا در اول شخص مفرد و سوم شخص مفرد و جمع مستعمل است، حاجت خواستن
تازی از پارسی از بای آفرین ذوا ظزبا، خواندن جمله های ماثور از پیغامبر و امامان در اوقات معین برای طلب آمرزش و بر آورده شدن، حاجات، نیایش کردن، در خواست حاجت از خدا، نیایش، مدح ثنا، تحیت درود سلام، تضرع، نفرین) زورمندی مکن بر اهل زمین تا دعایی بر آسمان نرود (گلستان)، جمع ادعیه. یا دعای خیر خیر کسی را در دعا خواستن، تحیت درود، برکت. یا صیغه دعا فعلی است که از سوم شخص مفرد مضارع گرفته میشود و میان علامت مضارع که -) د (آخر باشد و حرف قبل از آن الفی (آ) در آورند. در مور د نفی میمی (م) برآن افزایند: باد و مباد (در اصل بواد و مبواد) کناد و مکناد و مبیناد گاه باء تاکید بر سر فعل دعا در آید: در بعضی فعلها صیغه دعا در اول شخص مفرد و سوم شخص مفرد و جمع مستعمل است، حاجت خواستن