دستر. دست اره. ارۀ کوچکی باشد که آن را به یک دست کار فرمایند. (جهانگیری). داس کوچک دندانه دار. (برهان). داس کوچک باشد و دندانه دار است و یک دسته دارد و در اصل دست اره بوده یعنی ارۀ کوچک که به یک دست کار می کردند. (آنندراج). آهن پهن سرگره مضرس و غیرمضرس چون نیم دائره بادسته که علف چینان دارند. (یادداشت مرحوم دهخدا). معرب آن نیز دستره است. (از دزی ج 1 ص 441) : پشت خوهل و سر تویل و روی بر کردار نیل ساق چون سوهان و دندان بر مثال دستره. غواص (از فرهنگ اسدی). با دوات و قلم و شعر چه کار است ترا خیز و بردار تش و دستره و بیل و پشنگ. بوحنیفۀ اسکافی. این ترب را اگر بدوانی تو فی المثل بر دست اره ریزد دندان دستره. سوزنی. کاین ترب را به دستره خواهم اگر برید دندانها بریزد از روی دستره. سوزنی. از شکرینی که هست بهر بخائیدنش لب همه دندان شده است بر مثل دستره. مولوی (از جهانگیری). او را آوازی بود چون آوازه دستره که در چوب افتد. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 132)