جدول جو
جدول جو

معنی درفشیدن

درفشیدن
(گَ / گِ شِ تَ)
درخشیدن که تابان و منور بودن باشد. (از برهان). نیک روشن و تابان نمودن و گشتن. (شرفنامۀ منیری). تابان و منور بودن. پرتو افکندن. تابیدن. تافتن. تشعشع. لامع شدن. لمعان یافتن. (یادداشت مرحوم دهخدا). بصیص. (تاج المصادر بیهقی). بروق. خفق. (دهار) : اسک (به خوزستان) دهی است بزرگ به براکوه نهاده و بر سر آن کوه آتشیست که دائم همی درفشد شب و روز. (حدود العالم).
درفشیدن خشت و ژوپین ز گرد
چو آتش پس پردۀ لاجورد.
فردوسی.
درفشیدن تیغهای بنفش
چو بینید با کاویانی درفش.
فردوسی.
بزرگی و شرف و دولت و سعادت و ملک
همی درفشد از این فرخجسته پرده سرای.
فرخی.
همی درفشد از او همچنانکه از پدرش
جمال خسروی و فر شاهی و اورنگ.
فرخی.
آنکه همی درفشد از روی او
رادی و فضل و فره ایزدی.
فرخی.
چون ماه و زهره در ظلمت شب می درفشید. (سندبادنامه ص 175).
درفشیدن تیغ آیینه تاب
درفشان تر از چشمۀ آفتاب.
نظامی.
اًنکال، لمح،درفشیدن برق. (از منتهی الارب). خفی، به پهنا درفشیدن برق. (دهار). رف ّ، رفیف، درفشیدن لون نبات از سیرابی. ریق، عبقره، درفشیدن سراب. (تاج المصادر بیهقی) (از دهار). ضاحک، سنگی که از کوه می درفشد به هر رنگی که باشد، لرزیدن. (برهان) (غیاث) :
قطب دین شاه تهمتن که ز سهمش خورشید
بدرفشد چو به کف قبضۀ خنجر گیرد.
خواجوی کرمانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا