دخّان. (منتهی الارب). دود که از آتش برآید. (غیاث اللغات). دود. نحاس. یحموم. (یادداشت مؤلف). درعرف عامه جسم سیاه بالارونده ای است که محصول آنچه ازآتش سوخته است میباشد. و در اصطلاح حکماء اعم از تعریف مذکور است و عبارتست از جسمی که ترکیب یافته از اجزاء خاکی و آتشی خواه سیاه و خواه برنگ دیگر باشد. ج، ادخنه. دواخن. دواخین. (منتهی الارب) : هواگسست گسست از چه ؟ برگسست از ابر ز چیست ابر؟ ندانی تو از بخار و دخان. فرخی. ای بار خدایی که کجا رای تو باشد خورشید درخشنده نماید چو دخانی. فرخی. گفتم چو رای روشن او باشد آفتاب گفتا بهیچ حال چو آتش بود دخان ؟ فرخی. بلی آفتابست لیکن نگردد نهان زیر هر میغی و هر دخانی. فرخی. زیرا که بجای چراغ روشن اندر دل پرغدر تو دخانست. ناصرخسرو. از آتش حسام تو بدخواه را در چشم و دل همیشه دخان و شرار باد. مسعودسعد. ز آب خنجر تو آتشی فروخت چنان کز او سپهر و ستاره دخان نمود و شرار. مسعودسعد. در صف ّ کارزاربرآید دخان مرگ در تف ّ رزمگاه بخیزد شرار تیغ. مسعودسعد. آری ز نور آتش و از لطف آب پاک رفعت بجز نصیب دخان و بخار نیست. سنایی. خورشید نه برق نعل رخشت ناری است که بی دخان ببینم. خاقانی. وزپی افروزش بزم جلالش دان و بس نورها کاین هفت شمع بی دخان افشانده اند. خاقانی. از اختر و فلک چه بکف داری ای حکیم گر مغصفت نه ای چه کنی آتش و دخان. خاقانی. وگر آتش خشم سوزانش را چو سوزنده آتش دخان باشدی. (از کلیله). چون رود نور و شود پیدا دخان بفسرد عشق مجازی آن زمان. مولوی. معدن گرمی است اندر لامکان هست دوزخ از شرارش یک دخان. مولوی. هم ز آتش زاده بودند آن خسان حرف میراندند از نار و دخان. مولوی. آتش به نی و قلم درانداخت وین رود که میرود دخانست. سعدی. آتشین سطوتی و دیدۀ کفر پر دخان تو و شرار تو باد. ؟ غناج، غنج، نئور، دخان نیل. نیلج، نیلنج، دخان پیه. (منتهی الارب). و نیز رجوع به دود شود. - دخان شکستن از آب، کنایه از ایجاد کردن دخان از آب بود. (آنندراج). بخار از آب بر آوردن: از آب تف هیبت تو بشکند دخان وز سنگ جذب همت تو برکشد بخار. انوری. - دخان محترق، دود مشتعل: ابر تیره دخان محترق است بر چنین نکته عقل متفق است. نظامی. ، تنباکو. تتن. توتون. - دخان نوشان، قلیان کشان. (آنندراج). کسانی که دود تنباکو استعمال میکنند. (ناظم الاطباء). ، تنگسالی. (مهذب الاسماء). قحط، کنایه از تاریکی: گشت چو جنت ز نور قبۀ چرخ از نجوم شد چو جهنم بوصف دخمۀ ارض از دخان. خاقانی. ، دوده