در آخر کلمه معنی ظرفیت بخشد، (برهان)، جای هر چیز، در کلمات مرکبه افادۀ معنی ظرفیت کند و هرچه بدان مضاف شود افاده کند که ظرف آن چیز بود، جای و مکان و ظرف (در کلمات مرکبه)، ترکیبات ذیل از جمله شواهد آن است که به ترتیب الفباء مرتب داشته ایم: - آبدان، غدیر، آبگیر، برکه: گرد آن آبدان روشسته سوسن و نرگس و سمن رسته، نظامی، فتد تشنه در آبدانی عمیق، سعدی، - آتشدان، ظرفی که در آن آتش نهند: دو گوهرست بدین وقت شرط مجلس ما قنینه معدن این و تنور مسکن آن یکی چو آب زر اندر میان جام و قدح یکی چو برگ گل اندر میان آتشدان، سعدی، - آبدستدان، ظرف آبدست، - آشغالدان، زباله دان، - آفتابه دان، جای آفتابه، - آرزودان، جایگاه آروزها، معدن آروزها: از بسی آرزو که بر خوان بود آن نه خوان بود آرزودان بود، نظامی، - آینه دان، جای آینه، - ادویه دان، ظرفی که درآن ادویه ریزند، - استودان، ستودان، - اسکندان، کلیدان، مغلق، - اشناندان، محرضه، - انفیه دان، ظرف انفیه، - انگشتانه دان، جای انگشتانه، - باجدان، باژدان، - باردان، ظرف، - باژدان، باجدان، آنجا که باژ گیرند، - بچه دان، رحم، - بویدان، عطردان، - پایدان، کفش، - پشه دان، پشه بند، - پیه دان، جای پیه، - تاجدان، (آنندراج)، جای نهادن تاج، - تابدان، گلخن حمام، کورۀ مسگری و امثال آن، - تاریکدان، (آنندراج)، - تخمدان، محل تخم، - تریاکدان، جای تریاک، -، مجازاً و بطعن، ساعت کهنه که نیک کار نکند، -، آلتی از آلات تناسلی، - توشه دان، زاددان، ظرفی که در آن توشه نهند، - تیردان، کیش، قربان، جای تیر، ترکش، - ثفلدان، جای ثفل، - جامه دان، جای لباس، چمدان: جامه دانی دارد آن سیمین زنخ کاندرو گم میشود کالای من، سعدی، - جرعه دان، ظرفی که در آن جرعۀ شراب ریزند، - جزوه دان، (آنندراج)، جزوه کش، جای جزوه، - جودان، چینه دان مرغ، - جوهردان، (آنندراج)، ظرف جوهر، - چاشتدان، صندوق یا صندوقچۀ نان، ظرف نان و طعام، - چاشدان، چاشتدان، ظرف که در آن نان و خوردنی نهند، - چایدان، ظرف چای، جای چای خشک، - چراغدان، پیه سوز: چراغی میدیدم افروخته و در آن چراغدان روغن تمام و فتیله می بود، (انیس الطالبین بخاری)، برخی جانت شوم که شمع افق را پیش بمیرد چراغدان ثریا، سعدی، - چرسدان، جای چرس، - چرمدان، کیسۀ پوستی، - چشمدان، (آنندراج)، جایگاه چشم، - چمدان، جامه دان، - چقماقدان، (آنندراج)، ظرف و جای چقماق، - چینه دان، ژاغر، حوصله، - حبدان، ظرف حب، جای حب، - خاکدان، جای ریختن خاک، -، مجازاً، درون گور: چو در خاکدان لحد خفت مرد قیامت بیفشاند از روی گرد، سعدی، -، زمین: کجا خاکدان باشد و آبگیر ز غربال و طشتی بود ناگزیر، نظامی، -، مجازاً، دنیا، این جهان، این سرای: شما نیز چون از جهان بگذرید ازین خاکدان تیره خاکی برید، نظامی، خانه خاکدان دو در دارد تا یکی را برد یکی آرد، نظامی، - خاکروبه دان، زباله دان، - خاکستردان، آنجا که خاکستر ریزند، ظرف خاکستر، جای خاکستر، - خاندان (اینجا دان زائدست)، دودمان: پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد، سعدی، - خمدان، شرابخانه، میکده، -، کورۀ خشت پزی، - داردان، تخمدان، زمینی که شاخه های درخت در آن فروبرند تا سبز شود و از آنجا بجای دیگر نقل کنند، - دارودان، ظرف دارو، ذروردان، - دانه دان، جای دانه، - دخمه دان، دخمه، (شاهنامۀ عبدالقادر ص 1074 از ولف ذیل دخمه دان)، - دوددان، رجوع به دوددان شود، - دوکدان، صندوقچه و سبدی کوچک که در آن گروهۀ ریسمان و دوک نهند، - دیگدان، دیگ: ز دیگدان لئیمان چو دود بگریزند نه دست کفچه کنند از برای کاسه و آش، ؟ - ذروردان، دارودان، - رختدان، جای رخت و جامه، - رنجک دان، (آنندراج)، ظرف باروت، دبه، - روشندان،تابدان، -، روشنی دان، چراغدان، - روغندان، جای روغن، - زاددان، توشه دان، - زباله دان، خاکروبه دان، زبیل دان، - زبیلدان، زباله دان، - زغالدان، آنجا که زغال انبار کنند، - زنبیلدان، جای نهادن زنبیل، - زنخدان (در این کلمه دان زائد است)، زنخ، چانه، - زندان (در این کلمه مشکوک است)، محبس، - زنگدان، زنگله، جلاجل، - زهدان، بچه دان، رحم، - سبودان، (آنندراج)، جای سبو، - ستودان، استودان، گور خانه زرتشتیان، گورستان بهدینان، - سرمه دان، جای سرمه، -، مجازاً شرم زن: تا شبی پای در دواجش برد میل در سرمه دان عاجش برد، سعدی، - سکردان، شکردان، - سگدان (سگدانی)، جای سگ، -، تعبیری مثلی از محلی کثیف و ناپاک، - سلفدان (سرفدان)، جای افکندن آب دهان و رطوبت سینه هنگام سرفیدن، - سنگدان، نام یکی از دستگاههای گوارش مرغان، - سوختدان (در نانوایی)، آنجا که بتۀ گون و خار انبار کنند تا در تنور نانوائی بکار برند، - سوزندان، جای سوزن، - سیاهیدان، دوات، - سیگاردان، جای سیگار، ظرف که در آن سیگار نهند، - شاشدان، مثانه، -، ظرف شب، - شانه دان، جای شانه، - شکردان، ظرف شکر، - شمعدان، جای شمع که در آن شمع نهند و افروزند: امید هست که روشن بود برو شب گور که شمعدان مکارم ز پیش بفرستاد، سعدی، - شیردان، ظرف شیر، - عطردان، بوی دان، - علفدان، مخلات، - عیشدان، مجلس عیش: گفت این باغ را که جان منست چون فروشم که عیشدان منست، نظامی، - غالیه دان، جای غالیه: دارد خجسته غالیه دانی ز سندروس چون نیمه ای بعنبر سارا بیاکنی، منوچهری، - غله دان، غلک: خانه غولند بپردازشان در غله دان عدم اندازشان، نظامی، - قدمدان، (آنندراج) ؟ - قفدان، کف دان، جوالیقی در المعرب گوید: بالتحریک فارسی معرب است و از ابن درید نقل کند که آن خریطۀعطار باشد ’: فی جونه کقفدان العطار’، ادی شیر نویسد مرکب از ’کف’ به معنی سرمه و ’دان’ اداتی که باسماء پیوندد و دلالت بر ظرفیت کند، (حاشیۀ المعرب ص 63)، - قلمدان، جای قلم، - قنددان، ظرف قند، - قهوه دان، ظرفی خاص پختن قهوه، -، ظرفی مسین چون کوزه، نگهداری یا حمل آب را، - کاله دان، سبدی که زنان پنبۀ رشته و ریسمان رشته را در آن نهند، - کاهدان، انبارکاه، - کتابدان، جای کتاب، - کلیدان (کلیددان)، آلت گشاد و بست در، اسکندان، - کماجدان، نوعی دیگ مسی، - کماندان، جای کمان، - کمیزدان، شاشدان، ظرف شب، اصیص، - کهدان، کاهدان: مردان بمیدان جهندو ما به کهدان جهیم، - کهنه خاکدان، دنیا، رجوع به کهنه خاکدان شود، - کیفدان، جای کیف، تریاک دان، - گاودان (گاودانی)، جای نگهداری گاو، - گلابدان، جای گلاب، گلاب پاش: مهر از سر نامه برگرفتم گویی که سر گلابدانست، قائم مقام فراهانی، - گلدان، ظرفی بیشتر سفالین و یا بلورین و گاه فلزین که در آن گل نهند یا کارند، - گنج دان، خزانه: ز گنجی که او را فرستاد دهر بهر گنجدانی فرستاد بهر، نظامی، گر او گنجدان شد تویی گنج بخش، نظامی، - لیقه دان، دوات، - ماردان، آنجا که مار بود یا مار بسیار بود، - ماهیدان، حوض، - مرغدان (مرغدانی)، لانۀمرغ، جای نگهداری ماکیان و خروس، - مرهمدان، ظرف که در آن مرهم نهند: اگر هزار جراحت نهی تو بر دل ریش دوای درد منست آن دهان مرهمدان، سعدی، - میوه دان، ظرف میوه، - نامه دان، جای نامه، - ناندان (ناندانی)، جای نان، ظرف نان، -، مجازاً محل ارتزاق، - ناودان (در این کلمه دان زائد است)، ناوی از چوب یا فلز متصل ببام خانه راندن آب باران را فرود سرای: کنون در خطرگاه جان آمدیم ز باران سوی ناودان آمدیم نظامی، ناودان چشم رنجوران عشق گر فروریزند خون آید بجوی، سعدی، - نرگسدان، ظرفی که در آن نرگس نهند، - نقلدان،جای نقل، برنی: بفرمود کارند خوانهای خورد همان نقلدان های نادیده گرد، نظامی - نگیندان، حلقه، جای نگین انگشتری: نگیندان او را چه زود و چه دیر گهی کرد بالا گهی کرد زیر، نظامی، - نمدان، شرم زن، - نمکدان، ظرف نمک: از خندۀ شیرین نمکدان دهانت خون میرود از دل چو نمک خورده کبابی، سعدی، - هلفدان (هلفدانی)، هلدانی، هولدان، هولدانی، هلدانی، هلفدانی، سیاه چال، -، مجازاً زندان یا زندانی تاریک، - هیزمدان، آنجا که هیزم انبار کنند، - هیمه دان، هیزم دان، - یخدان، ظرف یخ، - یخدان (ظاهراً تلفظی عامیانه از رختدان)، محل نهادن جامه، صندوق، ، پسوند مکانی مانند: آزادان، اندان، بردان، بزدان، بجدان، بتخذان، تمیثمندان، جردان، جوزدان، جواندان، خوبدندان، خفدان، خیاذان، دمندان، داوردان، داودان، دودان، دیکدان، راذان، ریدان، زغن دان، زندان، زبیلاذان، سکندان، سبندان، بغدان، شنذان، عصلادان، عدان، عبادان، عشدان، غیدان، غمدان، فرهادان، غوذان، قنطره دان، کبوذان، گاودان، گاوردان، نبادان، ورندان، ورذان