جدول جو
جدول جو

معنی دال

دال
(دال ل)
دلالت کننده. مقابل مدلول. ره نماینده. دلالت کننده بر چیزی. (غیاث). هادی. راهنما. رهنما. نشان دهنده. خفیر. قلاوز. راه نماینده. دلیل کننده. بازو راه بر. (مهذب الاسماء). (باز براه بر) ، (اصطلاح منطق) امری که بوسیلۀ آن علم بامر دیگر حاصل میشود. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: بتشدید لام چیزیست که لازم آید از علم بآن چیز علم بچیزی دیگر وگاه دال را دلیل نیز خوانند... و صادق حلوانی در حاشیۀ خود گفته که: آنچه علی الاطلاق از دلیل متبادر در ذهن است آن است که مراد دلیل مصطلح و مرادف مر حجّت را باشد مخصوصاً هنگام تعریف دلیل بدین تعریف که: هوالشی ءالذی یلزم من العلم به العلم بشی ٔ آخر، چه تعریف مشهور دلیل همین تعریف است. پس نباید ازین تعریف لفظ دال در ذهن متبادر شود. و نیز استعمال مدلول در مقابل دلیل غیرشایع است و شایع در برابر دلیل لفظ نتیجه میباشد. در مقابل کلمه دال مدلول مورد استعمال است و گویا حلوانی از کلمه دلیل دلیل لغوی را اراده کرده که مرادف لفظ دال و اعم از دلیل مصطلح است. و دال نزد پزشکان عبارت از علامت و نشانه ای است که بدان وسیله استدلال بر امری حاضر کنند مثل حرارت ملمس در موقع بروز تب چنانکه در بحرالجواهر بیان کرده است. -انتهی، مفسر و مبین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا