جدول جو
جدول جو

معنی خوشرو

خوشرو
ستورنیک رونده. ستور نیک گام. (ناظم الاطباء) :
مرکبان دارم خوشرو که به راهم بکشند
دلبران دارم خوشرو که بدیشان نگرم.
فرخی.
ره بر و شخ شکن و شاددل و تیزعنان
خوشرو و سخت سم و پاک تن و جنگ آغاز.
منوچهری.
بارداری چون فلک خوشرو مه و خور در شکم
وز دوسو چون مشرقین او را دو زندان دیده اند.
خاقانی.
سمندر چو پروانه آتشروست
ولیک این کهن لنگ و آن خوشروست.
نظامی.
این بادپای خوشرو تازی نژاد فضل
تا چند گاه باشد بر آخور حمیر.
کمال الدین اسماعیل.
، مطیع. غیرحرون. غیرسرکش: معلوم شود که اگرچه کرۀ پارسیم حرون است مرکب تازیم خوشرو است. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا