جدول جو
جدول جو

معنی خودرایی

خودرایی
(خوَدْ / خُدْ)
خودسری. (ناظم الاطباء). لجاج. استبداد. کله شقی. یک پهلویی. یک دندگی. سرسختی. (یادداشت مؤلف) :
گمان مبر که ز خودکامی است و خودرایی.
سوزنی.
آتشی گر زدم ز خودرایی
من از آن سوختم تو برجایی.
نظامی.
چون نیی سیاح و نی دریاییی
درمیفکن خویش از خودراییی.
مولوی.
تاب خوردم رشته وار اندر کف خیاط صنع
بس گره بر خیط خودبینی و خودرایی زدم.
سعدی.
تا مصور گشت در چشمم جمال روی دوست
چشم خودبینی ندارم رای خودراییم نیست.
سعدی.
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی.
حافظ.
جواب دادم و گفتم بدار معذورم
که این نتیجۀ خودکامی است و خودرایی.
حافظ.
، تکبر، هواپرستی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا