آسمان. (منتهی الارب) : می چون شفق صفرازده مستان چو شب سودازده و آتش درین خضراء زده دستی که حمرا داشته. خاقانی. ، سواد قوم و معظم ایشان، تره های سبز، مانند گندنا و جز آن، فواکه مانند سیب و امرود و جز آن. ج، خضراوات، لشکرگران که در آهن گرفته باشد خود را از سلاح، دول سبز گشته از آب کشی، کبوتران اهلی. (منتهی الارب) ، سبزی. (یادداشت بخط مؤلف) : رویش طغرای سعد رأیش خضرای فتح اینت مبارک همای آنت همایون فلک. خاقانی. باد خضرای فلک لشکرگهش کاعلام او ساحت این هفت غبرا برنتابد بیش ازین. خاقانی. کی باشدت نجات ز صفرای روزگار تا باشدت حیات ز خضرای آسمان. خاقانی. ارغوان ریخته بر درگه خضرای چمن نقشهایی که در او خیره بماند ابصار. سعدی. ، سبزه میدان. سبزمیدان. (یادداشت بخط مؤلف) ، (اصطلاح محدثان) جامه ای را گویند که در آن خطهای سبز باشد کما فی تیسیر القاری ترجمه صحاح البخاری. (از کشاف اصطلاحات الفنون)