جراحت. ریش. (ناظم الاطباء). قرح. (مهذب الاسماء). کلم. جرح. (یادداشت بخط مؤلف) : بدان خستگی باز جنگ آمدند گرازان بسان پلنگ آمدند. فردوسی. بقلب اندرون شاه مکران بخست بژوبین وزان خستگی هم نوشت. فردوسی. از آن خستگی پشت برگاشتند در و دست پیکار بگذاشتند. فردوسی. با خستگی بساز که کس را ز روزگار زخم آمده ست حاصل و مرهم نیامده ست. خاقانی. با همه خستگی دلم بوسه رباید از لبت گربۀ شیردل نگر لقمه ربای چون تویی. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 461). جز خستگی سینه مرا نیست چاره ای زین خاطر چو تیر و زبان چو خنجرم. خاقانی. قضای بد نگر کآمد مرا پیش خسک و خستگی و خار بر ریش. نظامی. ، درماندگی. (از ناظم الاطباء). تعب. اعیا. (یادداشت بخط مؤلف). کوفتگی: پرده ها دارد بغداد و دراو گنج روان با همه خستگی آنجا گذرم بایستی. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 804). بوده خاتون به انتظارش روز او بخفته بخستگی چون یوز. اوحدی. ، بیماری. مرض (از انصاب) : گر از درد باشند بیمار و سست گر از خستگیها به تن نادرست. اسدی. خستگی اندر طلب واجبست درد کشیدن بامید دوا. سعدی. ، کار صعب. (یادداشت بخط مؤلف) : شما هر کسی چارۀ جان کنید بدین خستگی تا چه درمان کنید. فردوسی