برانگیختن. بعث. ابعاث. اقامه، گرد کردن. (مهذب الاسماء) (تاج المصادر بیهقی). جمع آوردن. گرد کردن، چنانکه مردم را و از این معنی است یوم الحشر که روز قیامت است. (منتهی الارب) : و حشر و قیامت خواهد بود و سؤال و جواب و ثواب و عقاب. (تاریخ بیهقی ص 339). اگر روزگار یابم نخست کسی باشم که بدو بگروم و اگر نیابم امیدوارم که حشر ما را به امت او کنند. (تاریخ بیهقی ص 338). با این دو گنده مغز بود حشر امکنی کز دست دیو خورده بود کوکنار و بنگ. سوزنی. به خواب اندرش دید و پرسید حال که چون رستی از حشر و نشر و سؤال. سعدی. ، اندر حصار کردن، شمردن، بازداشتن. (زوزنی) ، تیز کردن سنان و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). تیز کردن. (دهار). باریک کردن نوک نیزه و جز آن، لطیف و باریک شدن گوش ستور، راندن از وطن. (اقرب الموارد). جلاء. (بلاذری). جلا شدن. (منتهی الارب) ، هلاک کردن سال قحط ستور و مال مردم را. هلاک کردن تنگ سال ستور را. (از اقرب الموارد) ، سطبرشدن سر و شکم و جز آن، لطیف گردانیدن. نیکو و دقیق کردن. (اقرب الموارد) ، معاشرت. مجالست. مصاحبت. - حشر داشتن با، معاشرت داشتن با کسی. - حشر و نشر: که چون رستی از حشر و نشر و سؤال. سعدی. - حشر و نشر داشتن با، مراوده داشتن با کسی. - دیوان حشر، محل اجتماع: قیامتم که به دیوان حشر بازآرند میان آنهمه تشویش در تو می نگرم. سعدی (خواتیم). امام الهدی صدر دیوان حشر. سعدی (بوستان)