جدول جو
جدول جو

معنی حسب

حسب
(حَ)
فقط. تنها. منحصراً. انحصاراً. بس، بسنده. کافی. بس و بس:
دل جای تو شد حسب ببر زانکه دراین دل
یا زحمت ماگنجد یا نقش خیالت.
سنائی.
ای شاه جهان ملک جهان حسب تراست
وز دولت و اقبال شهی کسب تراست
امروز به یک حمله هزاراسب بگیر
فردا خوارزم و صد هزار اسب تراست.
انوری.
زان یکی عیبش که بشنید او و حسب
بس فسرد اندر دل او مهر اسب.
مولوی.
چون خلقناکم شنیدی ای تراب
خاک باشی حسب از وی رو متاب.
مولوی
لغت نامه دهخدا