جمع واژۀ حارس. جمع واژۀ حرسی. نگاهبانان درگاه سلطان. (منتهی الارب). رقیبان. پاسبانان، در فارسی بجای مفرد نیز بکار رفته است. پاسبان. رقیب: هر زمانش از رشک و غیرت پیش و پس صدهزاران پاسبان است و حرس. مولوی. رفت در سگ ز آدمی حرص و هوس تا شبان شد یا شکاری یا حرس. مولوی. ای دل بی خواب ما زآن ایمنیم چون حرس بر بام چوبک میزنیم. مولوی. ، توسعاً، محبس. زندان. سجن. دوستاق: فرمان بیرون آمد [از خواجه احمد] که ایشان را [حصیری و پسرش را] به حرس باید برد وخلیفت شهر هر دو را به حرس برد و بازداشت. (تاریخ بیهقی ص 160). پس بیرون آوردند و به حرس بردند [حسنک را] . (تاریخ بیهقی ص 180). ایشان را نباید زد لکن به حرس فرستاده آمده است. (تاریخ بیهقی). کار قرار گرفت و سیصد هزار دینار خط از حصیری بستدند و ایشان رابه حرس بردند. (تاریخ بیهقی ص 164). حصیری و پسرش رانزدند و سیصد هزار دینار خطی بستدند و به حرس بازداشتند. (تاریخ بیهقی ص 160). لکن ایشان را به حرس فرستاده آمده است تا لختی بیدار شوند. (تاریخ بیهقی ص 167). خواجه نیز به خانه باز شد و فرمود تا دو مرکب خاص بدر حرس بردند و پدر و پسر را برنشاندند و بعزیزی نزدیک خواجه آوردند. (تاریخ بیهقی ص 167). فرمود تا ایشان را به حرس بردند و بازداشتند. (تاریخ بیهقی ص 693). امیر فرمود که این مفسدان ملعون را که چندان فسادکرده بودند و خونها ریخته بناحق، به حرس بازداشتند با مفسدان دیگر که یارانشان بودند. (تاریخ بیهقی ص 574)، این کلمه اگر در آن تصحیفی راه نیافته باشد در بیت ذیل از قصیدۀ معروف رودکی بمدح میرابوجعفر بن بانویه آمده است، و ظاهراً به معنی خمّار و نبّاذ و افکننده شراب است: مرد حرس کفکهاش پاک بگیرد تا بشود تیرگیش و گردد رخشان. رودکی