گناه. بزه. (دهار) (مهذب الاسماء) : گر تو کوری نیست بر اعمی حرج ورنه رو کالصبر مفتاح الفرج. مولوی. ، مکان تنگ. جای تنگ بسیاردرخت که ماشیه بدان رسیدن نتواند، سختی. (دهار) : صوفئی بدرید جبه در حرج پیشش آمد بعد بدریدن فرج. مولوی. باز گفت الصبر مفتاح الفرج صابران را کی رسد جور و حرج. مولوی. ، ناقۀ لاغر و باریک. ناقۀ دراز بر روی زمین، چهارچوب بسته که مرده بر روی آن نهند و آن طریقۀ گبران باشد. کاهو، ناقه ای که از نر دور دارند و بر وی سوار نشوند تا فربه گردد، جمع واژۀ حرجه