جدول جو
جدول جو

معنی حرج

حرج
(حَ رَ)
گناه. بزه. (دهار) (مهذب الاسماء) :
گر تو کوری نیست بر اعمی حرج
ورنه رو کالصبر مفتاح الفرج.
مولوی.
، مکان تنگ. جای تنگ بسیاردرخت که ماشیه بدان رسیدن نتواند، سختی. (دهار) :
صوفئی بدرید جبه در حرج
پیشش آمد بعد بدریدن فرج.
مولوی.
باز گفت الصبر مفتاح الفرج
صابران را کی رسد جور و حرج.
مولوی.
، ناقۀ لاغر و باریک. ناقۀ دراز بر روی زمین، چهارچوب بسته که مرده بر روی آن نهند و آن طریقۀ گبران باشد. کاهو، ناقه ای که از نر دور دارند و بر وی سوار نشوند تا فربه گردد، جمع واژۀ حرجه
لغت نامه دهخدا