جدول جو
جدول جو

معنی حراق

حراق
(حُرْ را)
حراق. آب سخت شور، سوختۀ چقماق. (منتهی الارب) :
بسوخت جان من از آز و طبع زنگ گرفت
بدان صفت که ز نم آهن و زتف حراق.
خاقانی.
، خف. رکوی سوخته. (فرهنگ اسدی). سوخته ای که در آتش زنه باعث اشتعال شود. و افصح بتخفیف است. (شرفنامۀ منیری) :
در سفال خم آتشی است که مست
عقل حراق او و روح شرار.
خاقانی.
دو صد رقعه بالای هم دوختند
چو حراق خود در میان سوختند.
سعدی (بوستان).
جهان گشته و دانش اندوخته
ز حراق او در میان سوخته.
سعدی (بوستان).
بی تو گر باد صبا میوزدم بر دل ریش
همچنان است که آتش بر حراق آید.
سعدی
لغت نامه دهخدا