جدول جو
جدول جو

معنی حذق

حذق
(اِ)
حذاق. حذق صبی قرآن را یا عملی را، آموختن او قرآن را. نیکو دریافتن کودک خواندن را یا کار را، زیرک شدن در کاری. (تاج المصادر بیهقی). استادی. نیک دانی. زیرکی. خلاف خرف:
حذق تو چنانست که بی نبض و دلیلی
می بازنمائی عرض روح بهنجار.
سنائی.
ای ضیاءالحق به حذق رای تو
خلق بخشد سنگ را حلوای تو.
مولوی.
، بریدن. کشیدن چیزی را برای بریدن با داس و مانند آن. (از منتهی الارب). بریدن به داس و مانند آن چیزی را، بریدن و گزیدن سرکه دهن را. (تاج المصادر بیهقی) ، حذق خل ّ، سخت ترش شدن سرکه. (از منتهی الارب)
حذق خل ّ، سخت ترش شدن سرکه، حذق خل ّ دهان را، بریدن یا گزیدن تیزی ترشی سرکه آنرا، حذق رباط بر دست گوسفند، نشان گذاشتن رسن بر دست او. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا