جدول جو
جدول جو

معنی حبر

حبر
(تَ سَ وُ)
به شدن زخم. حبر. حبره. حبور، شادی. سرور. شاد کردن. و رجوع به حبر شود، ضرب و نشان آن باقی ماندن، تازه شدن زخم. نو شدن جراحت: حبرت یده، به شد دست او و گرهی بر جای ماند در استخوان، حبر اسنان، زرد شدن دندانها، حبر در ارض، بسیار نبات شدن
لغت نامه دهخدا