چنگ نواز. چنگی. صنّاج. صنّاجه: ندارد بجز دختری چنگزن سر جعد و زلفش شکن بر شکن. فردوسی. یکی پایکوب و دگر چنگزن سدیگر خوش آواز و انده شکن. فردوسی. بیامد بر پادشا چنگزن خرامان بسان سهیل یمن. فردوسی. یکی چامه گوی و دگر چنگزن یکی پای کوبد شکن بر شکن. فردوسی (از اسدی). در خراسان بوشعیب و بوذر آن ترک کشی وآن صبور پارسی وآن رودکی چنگزن. منوچهری. ترا شاید این گلرخ سیمتن که هم پای کوبست و هم چنگزن. اسدی. بدش نغز رامشگری چنگ زن یکی نیمه مرد و یکی نیمه زن. اسدی (گرشاسبنامه). پیران چنگ پشت و جوانان چنگزن در چنگ جام باده و در گوش بانگ چنگ. نظامی. وآن بت چنگ زن که تاخته بود کار او را چو چنگ ساخته بود. نظامی. ، کنایه از ناهید (زهره) است: از آن دو ستاره یکی چنگزن دگر لاله رخ چون سهیل یمن. فردوسی