جدول جو
جدول جو

معنی چنار

چنار
(چَ / چِ)
درختی باشد مشهور. (برهان). درختی معروف که شعرا برگ بکف دست پنجه گشاده تشبیه کرده اند. (انجمن آرا) (آنندراج). درختی که بار ندارد و برگ او را به پنجه تشبیه کنند. (شرفنامۀ منیری). درختی باشد بسیار کلان، که برگش بشکل پنجۀ انسان باشد و بشبها از او اخگر بارد و عمرش بهزار سال رسد و بار ندارد. (از غیاث). درختی بسیار کلان و بی بار و طویل العمر که برگهای پهن دارد. (ناظم الاطباء). صنار. دلب. نلک. نلک. نلکه. نلکه. (منتهی الارب). عیثام. نوعی درخت بی بار ولی گشن و پر شاخ و برگ و تنومند و بسیار عمر که در بعضی مناطق معتدل و سردسیر ایران کاشتن آن از قدیم معمول بوده و هم اکنون در بسیاری از شهرها و ییلاقات ایران اقسام کهنسال و چند صد ساله این درخت موجود و معروفند:
بنفشه زار بپوشید روزگار ببرف
درونه گشت چنار و زریر شد شنگرف.
کسائی.
برافراخت آن بازوی چون چنار
بدان تا زند بر سر نامدار.
فردوسی.
به گرد اندرش نی بسان درخت
تو گفتی که چوب چنارست سخت.
فردوسی.
درختی بد اندر بر او چنار
بدو برگذشته بسی روزگار.
فردوسی.
بر دست حنا کرده نهد پای بهر گام
هر کس که تماشاگه او زیر چنار است.
فرخی.
مرغ نهاد آشیان بر سر شاخ چنار
چون سپر خیزران بر سر مرد سوار.
منوچهری.
چنگ بازانست گویی شاخک شاهسپرم
پای بطانست گویی برگ بر شاخ چنار.
منوچهری.
قمری هزار نوحه کند بر سر چنار
چون اهل شیعه بر سر اصحاب اشعری.
منوچهری.
نشنیده ای که زیر چناری کدوبنی
بررست و بردوید براو بر بروز بیست.
ناصرخسرو.
بی بر چنار بودم، خرمابنی شدم
خرماست باروبرگ کنون بر چنار من.
ناصرخسرو.
رهبری از وی مدار چشم که دیو است
میوۀ خوش زو مکن طمع که چنار است.
ناصرخسرو.
چنار پنجه گشاده ست و نی میان بسته
دعای دولت دستور صدر دنیی را.
انوری (از انجمن آرا).
در ابر اگر ز جود تو یک خاصیت نهند
دست تهی برون ندمد هرگز از چنار.
انوری (از انجمن آرا).
ز شاخ با درم آید کف چنار برون
گر از مهب کف اووزد نسیم شمال.
انوری.
در عروسی گل عجب نبود
گر به حنا کنند دست چنار.
خاقانی.
ز آتش روز ارغوان در خوی خونین نشست
باد که آن دید ساخت مروحه دست چنار.
خاقانی.
هر دست و هر زبان که در آن نیست نفع خلق
غیر از زبان سوسن و دست چنار نیست.
مولوی (از انجمن آرا).
شکرها میکنم درین ایام
که تهی دست گشته ام چو چنار.
ابن یمین.
- امثال:
چنار از خودش آتش گیرد، آتش چنار از خود چنار است، مؤلف انجمن آرا و صاحب آنندراج نویسند: چنار به آتش گرفتن از خود مشهور است:
آب از روی کار اگر ببرم
آتشی دان که از چنار آید.
انوری (از شرفنامۀ منیری).
نامت بمیان مردمان در
چون آتشی از چنار جسته.
انوری (از شرفنامۀ منیری).
هلاک نفس خوی زشت نفس است
نکو زد این مثل را هوشیاری
کفن بر تن کند هر کرم پیله
برآرد آتش از خود هر چناری.
عطار (از انجمن آرا).
، بمعنی حلقه هم آمده است. (برهان). حلقه. (ناظم الاطباء) ، آنچه زنان بر دست و پای از حنا مینگارند. (برهان) (ناظم الاطباء) ، آلتی از آلات آتش در سور و عید را نیز گویند، و آن را در زمین و زیر خاک پنهان کنند و شب آتش زنند شعلۀ بلندکشیده آتش افشانی کند. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا