کاغذی باشد چرب و تنک که نقاشان و مصوران بر روی صفحۀ تصویر و طرح و نقش گذارند و با قلم موی صورت و نقش آنرا بردارند. (برهان). به آن معنی باشد که نقاشان چون خواهند نقشی از صفحه برگیرند کاغذی بسیار نازک بر آن صفحه نهند و با قلم موی صورت و طرح آنرا بردارند، پس منقش سازند. (انجمن آرا). کاغذ تنک یا پوست آهوکه نقاشان بر نقشی یا تصویری دیگر گذاشته نقش آن بردارند، و گاهی خوشنویسان نیز چنین کنند. (آنندراج) (غیاث). کاغذی چرب و تنک که نقاشان بر روی صفحۀ تصویر گذارند و با قلم موی نقش و طرح آنرا بردارند. (ناظم الاطباء). چربک. (فرهنگ نظام). کاغذ چرب که بر روی نقشی یا خطی افکنند و از آن نقش بردارند: ورق به خامۀ نقاش داده چربۀ سور ز بس که گردۀ او کرده برق جولانی. ملاطغرا (در تعریف دلدل از آنندراج). و رجوع به چربک شود، پرده ای که بر روی شیر بندد و آنرا قیماق گویند. (برهان). سرشیر که بترکی قیماق گویند. (انجمن آرا). چربی که بر روی شیر بندد و بهندیش ملائی گویند. (شرفنامۀ منیری). قیماق و پرده ای که بر روی شیر بندد. (ناظم الاطباء). چربک. پردۀ چربی روی شیر که سرشیر گویند: باز بر خمرۀ دوشاب زن و روغن خوش آنزمان دست بسوی عسل و چربه درآر. بسحاق. و رجوع به چربک شود، چربی، چرخه و دور. (ناظم الاطباء)