اداکرده. گزارده. (برهان) (آنندراج). اسم مفعول از توختن. (حاشیۀبرهان چ معین). اداشده. (ناظم الاطباء) : وامی است دوست را ز ره عشق بر تو جان لیکن مباد توخته صدسال وام تو. سنائی. خوش بخندید و مرا گفت بدین زر نشود نه مراکام روا و نه ترا توخته وام. سوزنی. فام داری دارم از سرمای دی فام او خواهم به آتش توخته. سوزنی. بر درش بود آن غریب آموخته وام بی حد از عطایش توخته. مولوی. ، جمعنموده و حاصل کرده. (برهان) (آنندراج). فراهم شده و یافته شده و حاصل شده. (ناظم الاطباء) : و اندوخته و توختۀ اسلاف... در وجوه اخراجات صرف می کرد. (زبده التواریخ حافظ ابرو). خلقی ز بذل شاملت ارزاق توخته جوقی ز عدل کاملت آرام یافته. مجد همگر. ، کشیده. (برهان) (آنندراج). کشیده شده، گسترده، دوخته. (ناظم الاطباء)