جدول جو
جدول جو

معنی تنبل

تنبل
(تَخْ)
گرفتن: تنبل ما عندی، گرفت آنچه نزد مردم بود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آگاه و تیزخاطر گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گرامی شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، استنجا کردن به سنگ و کلوخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تیز دستی نمودن، تیر با خود داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، فضل نمودن از خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بمردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). مردن مردم و شتر و جز آن، یک یک گرفتن تیر درشت را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برگزیدن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی) ، تنبلی نمودن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)
لغت نامه دهخدا