بزرگوار شدن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). بزرگ منشی. (مجمل اللغه). بزرگ منشی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بزرگ منشی و عظمت و بزرگواری و بر تنی و بوج و پغار. (ناظم الاطباء). بزرگی نمودن. (آنندراج) ، گردنکشی کردن. (زوزنی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). غرور و خودبینی و گردنکشی و گستاخی. (ناظم الاطباء) : تکبر هم پلنگ آمد، غضب مار است و کین افعی همان آزار خوکی دان، و حرص و آز چون موران. ناصرخسرو. فضل را دشوار آمد که او با صلف و تکبر بودی. (تاریخ برامکه). تکبر عزازیل را خوار کرد. سعدی. با دوستان خویش نگه می کند چنانک سلطان نگه کند به تکبر سپاه را. سعدی