معنی تسلق - لغت نامه دهخدا
معنی تسلق
- تسلق
(اِ فِ) - به دیوار برشدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). بالا رفتن بر دیوار صاف. (از متن اللغه) ، بی آرامی و اضطراب از درد یا اندوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازمتن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : تسلق علی فراشه تقلب ظهراً لبطن قلقاً و هما او وجعاً. (متن اللغه) ، به پشت خوابیدن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا