تاختن، (فرهنگ جهانگیری) (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ خطی کتاب خانه مؤلف)، با ’با’بمعنی تاختن، (غیاث اللغات)، تازنده، (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ خطی کتاب خانه مؤلف) (فرهنگ رشیدی)، و آنرا تازنده گویند، (آنندراج) (انجمن آرا)، بمعنی تازنده نیز آمده است، (برهان)، اسم فاعل از تاختن، در صورتی که با لفظ دیگر منضم شده اسم فاعل مرکب سازد مثل اسب تاز، (فرهنگ نظام)، - تندتاز، تیزتاز، تندتازنده، تنددونده: نشست از بر بارۀ تندتاز همی رفت و با او بسی رزمساز، فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 3 ص 861)، همانگه پدید آمد از دشت باز سپهبد برانگیخت آن تندتاز، (شاهنامه ایضاً ج 4 ص 1053)، - تیزتاز، تیزتازنده، تنددونده: پدید آمد از دور چیزی دراز سیه رنگ و تیره تن و تیزتاز، فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 18)، دگر موبدی گفت کای سرفراز دو اسپ گرانمایۀ تیزتاز یکی زآن بکردار دریای قار یکی چون بلور سپید آبدار بجنبند و هر دو شتابنده اند همان یکدگر را نیابنده اند، فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 208)، یکی کاروان جمله شاهین و باز بچرز و کلنگ افکنی تیزتاز، نظامی، رجوع به تیزتاز شود، - دیرتاز، دیرتازنده، کندرو: بده پند و خاموش یک چند روزی یله کن بدین کرۀ دیرتازش، ناصرخسرو (دیوان ص 229)، رجوع به تندتاز شود، و این کلمه بدین صور نیز ترکیب شده است: پیش تاز، یکه تاز، ترکتاز، عنان تاز: جریده بهر سو عنان تاز کن، نظامی، ، امر) امر به تاختن نیز هست، (آنندراج) (انجمن آرا)، و امر به تاختن، (فرهنگ رشیدی)، و امر به تاختن هم هست یعنی بتاز، (برهان قاطع)، فعل امر از تاختن که در تکلم به اضافۀ ’به ’’بتاز’ استعمال میشود، (فرهنگ نظام)، ’متاز’ نهی ’تاز’ است: گر این غرم دریابد او را، متاز که این کار گردد بر ما دراز، فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 1935)، ، بمعنی تاخت که مرادف تاز است، (آنندراج) (انجمن آرا)، بمعنی تاخت، (فرهنگ رشیدی)، اسم مصدر ازتاختن مثل تاخت و تاز و غیره، (فرهنگ نظام) : گورساق و شیرزهره یوزتاز و غرم تک پیل گام و گرگ سینه، رنگ تاز و گرگ پوی، منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 111)، شیرگام وپیل زور و گرگ پوی و گورگرد ببردو، آهوجه و روباه عطف و رنگ تاز، منوچهری (ایضاً ص 42)، تا میان بسته اند پیش امیر در تک و تاز کار و کاچارند، ناصرخسرو