حالت و چگونگی پیچیده. التواء. عطف. گشتگی. گردش. تاب. خمیدگی. قبیل، بسوی نرانگشت بودن پیچیدگی سر کفش. (منتهی الارب). لواءالحیه، پیچیدگی مار. لفف، پیچیدگی رگ در بازوی کارکننده چنانکه از کار معطل سازد. معص، پیچیدگی پی پای گویا پی کوتاه میگردد یا کج شود. پس بدست درست کنند آن را. کشف، پیچیدگی دمغزۀ اسب. دث ّ، پیچیدگی در بدن. (منتهی الارب). چنگلوکی پا، پیچیدگی پا. پیچیدگی قوزک: التواء مفاصل، پیچیدگی آن. - پیچیدگی آواز، طنین. انعکاس صدا. - پیچیدگی چشم، کاژی. - پیچیدگی در سخن یا کلام یا مطلب یا موضوع با عبارت، ابهام. غموض. اغلاق. تعقید. روشن نبودن آن. - پیچیدگی زبان، گرفتگی زبان گاه تکلم. لکنت زبان. چنانکه حرف صاف نتواند زد. (از آنندراج) : تا هست حرف زلف تو سر داستان ما پیچیدگی برون نرود از زبان ما. دانش. لخلخانیه، پیچیدگی و درهم آمیختگی گفتار. (منتهی الارب). - پیچیدگی عضله، خوب رستگی آن. ضخمی ماهیچه. - پیچیدگی عضو، ناراستی آن. تاب داشتن آن. - پیچیدگی کردن با کسی،پیچیدن با وی. بدرفتاری کردن با او. سخت گرفتن با او