جامه ای که از آن عمامه و شال کمر میکرده اند: قاری، مصنفات تو بر پوشی و برک هر جا رفوگران هنرور نوشته اند، نظام قاری (دیوان البسه)، دارم بسی ز ریشه پوشی خیالها یابم ز عقد طرۀ دستار حالها، نظام قاری (دیوان البسه)، این سرکشی که در سر پوشی مصری است کی دست کوتهم بمیانش کمر شود، نظام قاری (دیوان البسه)، نشان پوشی و نقش علم نخواهد ماند نماند بندقی و ریشه هم نخواهد ماند، نظام قاری (دیوان البسه)، میان شدّه و معجر خصومتی افتاد چنانکه پوشی و دستار را مقالات است، نظام قاری (دیوان البسه)، تا چند کنی پوش ز پوشی کسان از جامۀ عاریت نشاید برخورد، نظام قاری (دیوان البسه)، بخشد کهن آنکش نوپوشی ثمین باشد یک نکته از این دفتر گفتیم و همین باشد، نظام قاری (دیوان البسه)، بس که بر کوه و کمر سر زده پوشی میان هیچ واقف نشد از معنی پشمین شلوار، نظام قاری (دیوان البسه)