کاواک. پوک. بی مغز. میان تهی: پستۀ پوچ. گردکان پوچ. بادام، تخمه، فندق پوچ، هیچ. مهمل. ناچیز. سخت کم. بسیار قلیل. و رجوع به پچ شود. - پوچ شدن مغز،بشدن خرد و مختل گشتن فکر: صائب از گفت و شنود خلق مغزم پوچ شد گوش سنگین و به لب خاموش می سازد مرا. صائب. - حرف پوچ، سخنی بی معنی. کلامی بیهوده. جفنگ. لاطائل. باطل. دعوی بی دلیل. - خوابهای پوچ، اضغاث احلام: خواب پوچ این عزیزان قابل تعبیر نیست. - هیچ و پوچ، از اتباع است: شبم بوعده و روزم به انتظار گذشت به هیچ و پوچ مرا روز و روزگار گذشت. شاپور دریغ از یک هل [هیل پوچ، یعنی هیچ بمن نداد. - امثال: یار مرا یاد کند، یک هل پوچ، یعنی هدیۀ دوست هر چند ناچیز باشد، نمایندۀ محبّت اوست. ، آنچه سبک و متخلخل شده باشد از سوختن یا پوسیدن، چنانکه ذغالی بسیار بحال آتش مانده یا چوبی پوسیده یا دندان یا استخوانی تباه شده. پوک. کرو، بلیط و قرعه که در آن چیزی نباشد، بی اخلاق حسنه. شخصی بی اراده. بی مردانگی: گفت ای کدخدای خام طمع پیر پوچ بغل زن چمچاچ. سوزنی