جدول جو
جدول جو

معنی پشک

پشک
(پَ)
برابر کردن. موافق ساختن. (برهان قاطع). برابری کردن. برابری. (فرهنگ رشیدی) :
بحسن افتاده با خورشید در پشک
بقامت سرو را افکنده در رشک.
نزاری (از فرهنگ رشیدی).
، درآویختن. (برهان قاطع). آویزش. (فرهنگ رشیدی) ، عشق و عاشقی. (برهان قاطع). مهر، جعل، و آن جانوریست که سرگین را گلوله سازد. (برهان قاطع) ، جغد و آن پرنده ای است بنحوست مشهور و به این معنی با سین هم بنظر آمده است. (برهان قاطع) ، نام علتی است که اسبان را بهم میرسد، جعد موی. موی مجعد. (زمخشری). مجعد.
- پشک شدن موی، جعودت. (دستوراللغۀ ادیب نطنزی)
لغت نامه دهخدا