صفت دائمی از پذیرفتن. قابل. قبول کننده. پذیرنده: شه نامور نام او فیلفوس پذیرای فرمان او روم و روس. فردوسی. آن گوهر زنده ست و پذیرای علوم است زو زنده و گوینده شده ست این تن مردار. ناصرخسرو. عقل جز وی عقل استخراج نیست جز پذیرای فن و محتاج نیست. مولوی. ، محل ّ. (دانشنامۀ علائی). مقابل پذیرفته، روان شونده، پیش رونده، سخن شنونده، فرمانبردار، هیولی که در برابر صورت است، مقبول. قبول کرده شده، پیشواز. استقبال. (برهان)