جمع واژۀ پادشاه. ملوک. صید. ملکاء. سلاطین. املاک. (منتهی الارب) :پادشاهان را سوگ داشتن محال باشد. (تاریخ بیهقی). پادشاهان از پی یک مصلحت صد خون کنند. انوری. پادشاهان سخن به صلابت گویند و باشد که درنهان صلح جویند. (گلستان). پادشاهان به نصیحت خردمند محتاج ترند تا خردمندان به صحبت پادشاهان. (گلستان). پادشاهان تخت توانند داد اما بخت نی و در مراتب خدّام توانند افزود اما در عمر نی. (دولتشاه سمرقندی)