بیهوده. بیهده. برهود. چیزی را گویند که نزدیک بسوختن رسیده و آتش آن را زرد کرده باشد. (برهان). چیزی که نزدیک است حرارت آتش آن را زرد کند. (از رشیدی). پارچه و یا چیز دیگری که بواسطۀ نزدیکی آتش نزدیک بسوختن است. (ناظم الاطباء). چنان باشد که گویند نزد سوختن رسید و جامه که نزدیک آتش رسد چنانکه از تف وی نیک زرد شود، گویند بیهود، و برهود نیز گویند. (لغتنامۀ اسدی). چیزی را گویند که نزدیک بسوختن رسیده حرارت آتش آن را زرد ساخته باشد و برهود نیز گویند. (جهانگیری). چیزی را گویند که از قرب آتش نزدیک بسوختن رسیده باشد. (آنندراج) (انجمن آرا) : جوانی رفت و پنداری نخواهد کرد بدرودم بخواهم سوختن دانم که هم آنجای بیهودم کسایی (از لغت فرس اسدی)