جدول جو
جدول جو

معنی بیمارغنج

بیمارغنج(غَ)
بیمارناک. (لغت فرس اسدی). بمعنی بیمارناک و دردمند است یعنی بیشتر اوقات بیمار و رنجور باشد. (برهان). کسی را گویند که اکثر اوقات بیمار باشد. (جهانگیری). بیمارناک و دردمند و علیل یعنی کسی که بیشتر اوقات رنجور باشد. (ناظم الاطباء). اما رشیدی نویسد بیماری که از طول بیماری غنج شده باشد یعنی بهم آمده باشد و گردشده و در صراح در تفسیر ممراض که کثیرالمرض باشد بیمارغنج آورده و این لفظ در اصل مرکب است و مؤلف انجمن آرا و به تبع او مؤلف آنندراج چنین نویسند: در برهان بفتح غین آورده و گوید که کسی را گویند که اکثر اوقات بیمار باشد و نیز گفته بیماری او از روی ناز و غمزه باشد آنگاه می افزاید غند بضم غین و غنج بمعنی گردآمده یعنی بیمار که از شدت بیماری و کثرت ناتوانی جمع و گرد و گلوله شده باشد و این لغت مأخوذ از غنچه است. رجوع به انجمن آرا و آنندراج شود: ممراض (صراح) ، آنکه پیوسته بیمار است. مسقام، علیل المزاج. علیل. (یادداشت مؤلف). احمام، بیمارغنج شدن. (منتهی الارب) :
چو گشت آن پریچهره بیمارغنج
ببرید دل زین سرای سپنج.
رودکی.
، کسی که بیماری او از روی ناز و غمزه باشد. (از برهان)
لغت نامه دهخدا