معرب پرگار. فرجار: فیه (فی حجر یهودی) خطوط متوازیه کأنها خطت بالبیکار. (ابن البیطار). همان پرگار فارسی است. (از دزی ج 1 ص 136). برجار. برکار. (نشوءاللغه ص 94)، مشی علی البیکار، با دقت تمام راه رفت، نظره علی البیکار، اعمال او را با دقت بررسی کرد. (از دزی ج 1 ص 136) صورتی از پیکار. جنگ. نبرد. ج، بیاکیر. (دزی ج 1 ص 126) : بدل گفت اگر جنگجویی کنم به بیکار او سرخرویی کنم. عنصری. بمردان کار و فیلان بیکار درحفظ اطراف و حواشی آن استظهار رفته. (ترجمه تاریخ یمینی ص 257). رجوع به پیکار شود