معنی بهلوان
- بهلوان
- شهرکیست بناحیت پارس خرم و آبادان و بدریا نزدیک. (حدود العالم) ، از خود بیخود. بی توان. بی تاب: روزی دو سه برآمد این زن خیره گشت از نوحه و ناتوان و بی خویش ببود. (مجمل التواریخ) ، شوریده و دیوانه. (ناظم الاطباء) :
مانده آن همره گرو در پیش او
خون روان شد از دل بیخویش او.
مولوی.
، بی محبت. (ناظم الاطباء)
