کمیز. ج، ابوال. (منتهی الارب). آبی که از کلیه ها ترابد و در مثانه جمع گردد و بطور طبیعی دفع شود. ج، ابوال. (از اقرب الموارد). شاش. و فارسیان با لفظ کردن بمعنی شاشیدن استعمال نمایند. (آنندراج). کمیز و شاش. ج، ابوال. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). شاشه. (غیاث). پیشاب.کمیز. شاش. ادرار. (فرهنگ فارسی معین) : آن مگس بر برگ کاه و بول خر همچو کشتیبان همی افراشت سر. مولوی. جام می مستی شیخ است ای فلیو کاندر او دردی نگنجد بول دیو. مولوی. چو بام بلندش کند خودپرست کند بول و خاشاک بربام بر. سعدی. - بول ابیض، بول که برنگ کاغذ باشد. بول که برنگ بلور باشد. (یادداشت بخط مؤلف). - بول الدم، که آنچه بیرون آید (بجای شاش) خون بود. (بحر الجواهر). بول که خون با آن خارج شود. - بول الدموی، هو المختلط بالدم. (بحر الجواهر). بول بخون آمیخته. - بول الیرقانی، هوالاحمر الضارب الی السودا و الصفره. (بحر الجواهر). - امثال: بول و قولش یکی است.