بمعنی بناغ است و آن دو زن باشند که یک شوهر داشته باشند و هریک مر دیگری را بنانج گویندو بنانجه هم بنظر آمده است و بعربی ضره خوانند. (برهان) (آنندراج) (مجمع الفرس) (اوبهی). هم شوی. (ناظم الاطباء). زن مرد نسبت بزن دیگر او. گولانج. ضره. هوو. هبو. وسنی. عله. (یادداشت مرحوم دهخدا) : همی نسازد با داغ عاشقی صبرم چنان کجا بنسازد بنانج بازبنانج. شهید. بوده ای پیش به ده سال بنانج زن من کدخدای جلب خویش و مرا کدبانو. سوزنی (از مجمعالفرس). بقا نسازد با خصم شیخ ابواسحاق بدان صفت که نسازد بنانج پیش بنانج. شمس فخری (از مجمعالفرس).