مقابل پست. (از برهان). مرتفع و عالی و سرافراز. (ناظم الاطباء). کشیده. افراشته. برافراشته. مرتفع، در مقابل کوتاه و پست. (فرهنگ فارسی معین). اشرف. أعلی. أعیط. افراخته. باذخ. أکوم. باسق. تلو. جاهض. رفیع. رفیعه. سامک. سامکه. سامی. سراه. سنی ّ. شامخ. شاهق. شمیم. صلخم. طامح. عالی. عالیه. علا. علی ّ، علیّه. فارغ. فدفد. قازح. قنوع. قیخم. کأبی. کباء. متعالی. متعالیه. مرتفع. مشرف. مشرفه. مصلخم. مقرعج. مکبّح. مکمح. منیع. منیعه. منیف. نابک. ناتی. ناشع. نائه. نباه. نبره. والا: گنبدی نهمار بربرده بلند نش ستون از زیر و نز بر سرش بند. رودکی. گه بر آن کندز بلند نشین گه درین بوستان چشم گشای. رودکی. گشاده شود کار چون سخت بست کدامین بلندست نابوده پست. ابوشکور. دوم دانش از آسمان بلند که بی پای چوبست و بی دار بند. ابوشکور. بلند کیوان با اورمزد و با بهرام ز ماه برتر خورشید و تیر با ناهید. ابوشکور. همت تیز و بلند تو بدانجای رسید که ثری گشت مر او را فلک فیرونا. خسروانی. ایا نشسته به اندیشگان حزین و نژند همیشه اختر تو پست و همت تو بلند. آغاجی. سرو بودیم چند گاه بلند گوژ گشتیم و چون درونه شدیم. کسائی. چو گرمابه و کاخهای بلند چو ایوان که باشد پناه از گزند. فردوسی. چنین است کردار چرخ بلند به دستی کلاه و به دیگر کمند. فردوسی. کرا یار باشد سپهر بلند برو بر ز دشمن نیاید گزند. فردوسی. اگر شاه بگشاید او را ز بند نماند برین کوهسار بلند. فردوسی. همی گشت زان فخر و زان شادمانی صنوبر بلند و ستاره منوّر. فرخی. همه چو کوه بلندند روز جنگ و جدل بلند کوه به دندانها کنند شیار. فرخی. پادشاهی که باشکه باشد حزم او چون بلند که باشد. عنصری. منظر او بلند چون خوازه هریکی زو به زینتی تازه. عنصری. چون بیامد بوعده بر سامند آن کنیزک سبک ز بام بلند. عنصری. امیر صفه ای فرموده بود بر دیگر جانب باغ برابر خضرا، صفه ای سخت بلند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 349). قلعه ای دیدم سخت بلند. (تاریخ بیهقی). ز پیروزه تختی بزر کرده بند نهادند بر چار پیل بلند. اسدی. چون ابر بلند است و سیه دود ولیکن از دود سیه گشت جدا ابر به باران. ناصرخسرو سخنهای صحبت بنزد حکیم بلند است و پرمنفعت چون جبال. ناصرخسرو. بلند حصنی دان دولت و درش محکم به عون کوشش بر درش مرد یابد بار. ابوحنیفۀ اسکافی. علما پادشاه را با کوه مانند کنند که بلند و تند باشد. (کلیله و دمنه). در کف بخت بلندش ز اختران هفت دستنبوی زیبا دیده ام. خاقانی. با قیمت بلند تو این خاکدان پست چندین شگفت نیست که چندان پدید نیست. کمال اسماعیل (از آنندراج). آز بگذار و پادشاهی کن گردن بی طمع بلند بود. سعدی (گلستان). بلند از میوه گو کوتاه کن دست که کوته خود ندارد دست بر شاخ. سعدی. ای سرو به قامتش چه مانی زیباست ولی نه هر بلندی. سعدی. ملک زاده ای را شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگر برادرانش بلند و خوبروی. (گلستان). بیگانه وار شمع من امشب نشست و خاست سوز دلم ز آتش پست و بلند اوست. خواجه آصفی (از آنندراج). بوسه ها بر دست خود داده ست معمار ازل تا به اقبال بلند آن طاق ابرو بسته است. وحید (از آنندراج). قصر گردون را ز پستی رفعت یک پایه نیست گردن منصور را حرف بلندش دار بود. میرزا بیدل (از آنندراج). موج بلندش که رسد تا به ماه باز دهد آب به ابر سیاه. خسرو (از آنندراج). ما سپر داریم هرجا می شود تیغی بلند محشر زخم شهیدان سینۀ افکار ماست. فطرت (از آنندراج). جمد یا جمد، زمین بلند و سخت. رهوه، جای بلند یاپست که در آن آب فراهم آید. شدیدالکاهل، بلندجانب صاحب شوکت و قدرت. (از منتهی الارب). صرد، جای بلند از کوه. صعود، جای بلند. علایه و علی و علیاء، هرجای بلند. فرعه، جای بلند. قردد، زمین درشت بلند. مشترف، بلندخلقت دراز. (از منتهی الارب). هیکل، بنای بلند. - بلندآخور، که آخوربلند دارد، و کنایه از درازی بالای و دست و پای اسب است. مقابل اسب حقیر و کوتاه دست و پا: رخش بلندآخورش افکند پست غاشیه را بر کتف هرکه بست. نظامی. - بلند آسمان، آسمان بلند. آسمان رفیع: خداوند ما کاین جهان آفرید بلند آسمان از برش برکشید. بوشکور. کسی کو بلند آسمان آفرید بدو در مکان و زمان آفرید. فردوسی. که گردان بلند آسمان آفرید توانایی و ناتوان آفرید. فردوسی. بلند آسمان چون زمین شد ز خاک بسی گردن و بر شده چاک چاک. فردوسی. - بلند آشیان، آشیانۀ بلند. آشیانه ای که در جاهای مرتفع ساخته شده باشد. (ناظم الاطباء). - بلندآشیان، بلندمکان. (آنندراج). -