رجوع به بطرخ شود، خشم راندن. غضب کردن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به دزی ج 1 ص 94 شود: ان بطش ربک لشدید. (قرآن 12/85). اشد منهم بطشاً. (قرآن 8/43 و 36/50). شما را بجنگ قومی خوانند کی خداوندان نیرو و بطش سخت اند. (فارسنامۀ ابن البلخی). و چون شهامت صرامت سلطان درآفاق مشهور بود و وفور بطش و غلبۀ او در جهان مذکور. (جهانگشای جوینی). چون سلاطین روم و شام و ارمن و آن حدود از بطش و انتقام و رکض و اقتحام او هراسان بودند. (جهانگشای جوینی). گفت همچنان از بطش او ایمن نیستم. (گلستان). و رایی اندیشیده ام که ما از بطش ایشان بسبب آن اعتراض توانیم کرد. (ص 34 تاریخ قم). یکسال بدین منوال حتار و حصار ببطش و بأس یلان... محصور و منضغط می بود. (درۀ نادره چ 1341 هجری شمسی انجمن آثار ملی ص 390). جمعی از دلیران سرافراز... نواپردازگشته بطیش و بطش بطیش، نطش سریع آغاز کردند... (همان کتاب ص 430) ، دلیری کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، افاقه یافتن از تب و هنوز ضعف داشتن، بطش من الحمی. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب). افاقه یافتن از تب. (آنندراج) ، کار کردن دست کسی: بطشت یده. (ناظم الاطباء) ، راندن. دوانیدن. (فرهنگ فارسی معین)