قاصد فرستادن. (ناظم الاطباء). برید فرستادن. و رجوع به برید شود، تار ساز، چه بجای زه یا سیم امروزین، در قدیم ابریشم بر رود و ساز و دیگر آلات زهی می کشیده اند: خری ماند اکنون بنه برنهید بسازید رود و بریشم دهید. فردوسی. وآن سرانگشتان او را بر بریشمهای او جنبشی بس بلعجب وآمدشدی بس بیدرنگ. منوچهری. پیریش چنگ پشت کرد و ضعیف چون بریشم زگوشمال رباب. سوزنی. یک بریشم کم کن از آهنگ جور گر نه با ایام در یک پرده ای. انوری. تن چو تار قز و بریشم وار ناله زین تار ناتوان برخاست. خاقانی. لاجرم از سهم آن بربط ناهید را بندرهاوی برفت، رفت بریشم ز تاب. خاقانی. عندلیب از نوای تیزآهنگ گشته باریک چون بریشم چنگ. نظامی. نوای جهان خارج آهنگی است خلل در بریشم در چنگی است. نظامی. زآن هر دو بریشم خوش آواز بر ساز بسی بریشم ساز. نظامی. می بآواز بریشم خور کمال مطربی گرآیدت روزی بچنگ. کمال خجندی