جدول جو
جدول جو

معنی برهنگی

برهنگی
(بِ رَ / بَ رَ نَ/ نِ / بِ هََ نَ / نِ)
برهنه بودن. رود و روت و لخت بودن. عریانی. (آنندراج). بی پوشاکی. (ناظم الاطباء). بی جامگی. تجرد. تعری. جرده. حسور. روتی. سبله. شرج. عراء. عری. عوری. لختی. لوتی:
زآنکه برهنگی بود زیور صبح تیغفش
صبح برهنه می کند بر تن چرخ زیوری.
خاقانی.
چون تن پوشیده گشت اندوه برهنگی مبر. (مرزبان نامه). موسی علیه السلام درویشی را دید از برهنگی به ریگ اندرشده. (گلستان سعدی).
- برهنگی تیغ، بی غلاف بودن آن. عریان بودن آن. بیرون بودن آن از غلاف:
تیغ در برهنگی فاش کند جوهر خویش
مصلحتهاست درین شیوۀ عریانی ما.
طالب آملی (از آنندراج).
، نشیمن باز و شاهین و امثال آن. (برهان) (آنندراج). رجوع به پرواز و پدواز و پتواز و آده شود
لغت نامه دهخدا