جدول جو
جدول جو

معنی برو

برو
(بَ /بُ)
ابرو، که به عربی حاجب است. (از برهان). ابرو. (اوبهی) (صحاح الفرس). مخفف ابرو:
بر من ای سنگدل دروت مکن
ناز بر من تو با بروت مکن.
بارانی.
ببینی بروهای پیچان من
فدای تو بادا تن و جان من.
فردوسی.
ببخشود و دیده پر از آب کرد
بروهای جنگی پر از تاب کرد.
فردوسی.
سیاوش ز گفت گروی زره
برو پر ز چین کرد و رخ پرگره.
فردوسی.
بپیچید رستم ز گفتار اوی
بروهاش پرچین شد از کار اوی.
فردوسی.
که دارد گه کینه پایاب او
ندیدی بروهای پرتاب او.
فردوسی.
بغمزه تیر و مژه تیر و قد و قامت تیر
برو کمان و ببازو درو فکنده کمان.
بهرامی سرخسی.
شبگیر نبینی که خجسته بچه درد است
کرده دو رخان زرد و برو پرچین کرده ست.
منوچهری.
هرکه آن روی ببیند ز پی خدمت تو
هم بروی تو که پشتش چو بروی تو بود.
سنائی.
چو تیر مژگان پیوست بر کمان برو
چه پرنیان به بر تیر او چه زآهن سد.
سوزنی.
و رجوع به ابرو شود، کوشکها و قلعه ها. (از آنندراج). رجوع به برج شود: أینما تکونوا یدرککم الموت و لو کنتم فی بروج مشیده. (قرآن 4 / 78) ، هر جا باشید مرگ شمارا درمی یابد اگرچه در برجهای سخت و استوار باشید.
دیار دشمن وی رابه منجنیق چه حاجت
که رعب او متزلزل کند بروج حصین را.
سعدی.
، منازل آفتاب، که دوازده برج باشند. رجوع به بروج دوازده گانه در ترکیبات ذیل شود. این لفظ در عبری هم به معنی منزلگاه است و ازبرای منازل آفتاب که اشاره به دوازده برج منطقهالبروج می باشد مستعمل است که در حرکت سالیانۀ آفتاب متصور میشود. بروج مذکور در یهودا منظر عبادت بت پرستانه بود. (از قاموس کتاب مقدس) : خدای تعالی قوتی به پیغمبران داده است و قوت دیگر به پادشاهان... و هرکس که آنرا از فلک و کواکب و بروج داند آفریدگار را از میانه بردارد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 93).
از شکل بروج و از منازل
افتاده سپهر در زلازل.
نظامی.
- بروج آبی، (اصطلاح نجوم) سرطان و عقرب و حوت است. (از یادداشت دهخدا).
- بروج آتشی، (اصطلاح نجوم) حمل و اسد و قوس است. (از یادداشت دهخدا).
- بروج اثناعشر، بروج دوازده گانه. رجوع به بروج دوازده گانه در همین ترکیبات شود.
- بروج بادی، (اصطلاح نجوم) جوزا و میزان و دلو است. (از یادداشت دهخدا).
- بروج ثابته، برج ثور، اسد، دلو و عقرب. (یادداشت دهخدا).
- بروج خاکی، (اصطلاح نجوم) ثور و سنبله و جدی است. (از یادداشت دهخدا).
- بروج دوازده گانه، عبارتند از: حمل، ثور، جوزا، سرطان، اسد، سنبله، میزان، عقرب، قوس، جدی، دلو و حوت. و رجوع به فلک البروج و منطقهالبروج شود.
- بروج هوایی، بروج بادی. رجوع به بروج بادی در همین ترکیبات شود.
- فلک البروج، فلک ثوابت. منطقهالبروج. رجوع به فلک البروج شود.
- منطقهالبروج، دایرۀ فلکی که دوازده برج در آن واقع است. فلک البروج. رجوع به منطقهالبروج شود
لغت نامه دهخدا