جدول جو
جدول جو

معنی برد

برد
(قَ تَ)
مصدر مرخم بردن:
ببردند چیزی که بایست برد
بنزدیک آن مرد بیدار و گرد.
فردوسی.
بخواری همی بردشان خواستند
بتاراج و کشتن بیاراستند.
فردوسی.
- جان برد، بردن جان. نجات جان:
به جانبرد خود هرکسی گشته شاد
کس از کشتۀخود نیاورد یاد.
نظامی.
- خورد و برد، خوردن و بردن. تغذیه و تعیش. خورد و زیست. رجوع به خورد و برد شود:
از خورد و برد ورفتن بیهوده هر سوئی
اینند سال برد تنت چون ستور پیر.
ناصرخسرو.
- دستبرد، تسلط وغلبه و قدرت و تصرف:
بفالی کز اختر توان برشمرد
تو داری در این داوری دستبرد.
نظامی.
عنان تکاور بدولت سپرد
نمود آن قوی دست را دستبرد.
نظامی.
چو همت سلاح است در دستبرد
بگو تا کنیم آنچه داریم خرد.
نظامی.
نمودم بدین داستان دستبرد.
نظامی.
چو بازارگان در دیارت بمرد
بمالش خیانت بود دستبرد.
سعدی.
، مرفوع. مرفوعه. رفیع. بلند شده. مرتفع. بلند. افراخته: دیگر پرسید که بگوئید که آن چیست بزرگتر و برداشته تر از آسمان. (ترجمه تفسیر طبری بلعمی) ، عدد رفع شده در اصطلاح ریاضی. (التفهیم) ، برگزیده: و پوشیده نیست که ملوک برداشته و برگرفتۀ یزدان اند. (جهانگشای جوینی) ، محمول. حمل شده. بار شده.
- برداشته خاطر، رنجیده و آزرده دل. (آنندراج).
- برداشته داشتن، سرپا گرفتن: تذریب، برداشته داشتن زن بچه را تا قضای حاجت کند
لغت نامه دهخدا