برچخ. (آنندراج). زوبین: ز پروانه هرگز نبیند ملال ز برچق به دامش گشاده ست بال. وحید، جمله. (یادداشت مؤلف) ، نصیب و قسمت. حظ و نصیب. (شرفنامۀ منیری) : سرانجامش آمد یکی تیرچرخ چنین آمده بودش از چرخ برخ. دقیقی. بر این نیز چندی بگردید چرخ سیاووش را بد ز هرکاربرخ. فردوسی. چو آگاه گشتم ازین راز چرخ که ما را ازو نیست جز رنج برخ. فردوسی. بدان تا نهند از برچاه چرخ که لشکر از آن آب یابند برخ. فردوسی. که چون گوشت از گفت من یافت برخ شگفت اندرو مانی از کار چرخ. فردوسی. زپیری مرا تنگدل کرد چرخ بمن باز داد از جوانیش برخ. فردوسی. جهان چار طبع و ستاره ست چرخ پس اینان زدانش ندارند برخ. اسدی (گرشاسب نامه). تو ای دانشی چند مانی زچرخ که ایزد بدی دادت از چرخ برخ. اسدی. چه عزیزی زعقل و برخ او را چه بزرگی زنفس و چرخ او را. سنائی (حدیقه). می پرستید آفتاب چرخ را خوار کرده جان عالی برخ را. مولوی. ، تالاب واستخر. زمین پستی که آب باران در آن جمع شود، برق. درخش، ماهی، سرشک آتش. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). برخ. (ناظم الاطباء) ، شبنم. (انجمن آرا) (برهان). و باین معنی بضم اول نیز گفته اند. (برهان) (آنندراج)