جدول جو
جدول جو

معنی بخر

بخر
(اِ تِءْ)
بخار برآوردن دیگ. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج).
- بنات بخر، بنات بحر. ابرهای سپید تنک که اول تابستان آید. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به بحر و بنات بحر شود، در رنج داشتن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). پریشان خاطر نمودن. آزار کردن. (ناظم الاطباء) ، گدازانیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گداختن. (فرهنگ سروری) :
همی به آتش خواهند بردنت زیراک
بزور آتش زری شود جدا ز مسی
اگر زری نکند بر تو کار آن آتش
وگر مسی بعنا تا ابد همی بخسی.
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 363).
، خرامان رفتن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). گرازان رفتن. گرازانیدن. گرازیدن. (شرفنامۀ منیری) ، پژمردن، در رنج بودن. (فرهنگ سروری). و رجوع به بخسانیدن شود
لغت نامه دهخدا