جانوری باشد صحرایی شبیه به گربه. لیکن دم ندارد و از پوست آن پوستین کنند و آن را وبر نیز گویند. (آنندراج) (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری) (غیاث اللغات). لفظ مذکور مبدل وبر عربی است پس مفرس است. (از فرهنگ نظام). ادریسی آن را یک حیوان قطبی از جنس کاستور میداند و من گمان دارم که پلین آنرا ببریس و ببروس خوانده است و گویا در بیشتر زبانهای شمالی به همین حدود تلفظ شود. ادریسی در باب نروژ گوید که درین جزیره حیوانی است و آن را ببر گویند. (از دزی ج 1 ص 50). این کلمه در اوستا بوری آمده، و جانوری است شبیه به گربۀ دشتی و آن را نیز وبر گویند و در سانسکریت ببهرو، بمعنی سرخ تیره (بور) میباشد. این جانور به مناسبت رنگ مخصوصش چنین نامیده شده است و در فرانسه موسوم است به کاستور، پوست آن بسیار قیمتی است، همچنین دو غده ای که در زیر دم دارد در طب به اسم کاستورام معروف است و از دواهای پربهاست، و آن عبارت از دو نافۀ خوشبوست که در طب قدیم ایرانی نیز به اسم ’جند بیدستر’ معروف است و به فارسی آش بچگان گویند. در تحفهالمؤمنین مندرج است: جند بفارسی آش نامند و آن شبیه به خصیه است و حیوان او مائی است و در انهار عظیمه بیشتر یافت میشود و از یک سگ بسیار کوچکتر، و موی او سرخ مایل به سیاهی، و در خارج آب تعیش نمی کند، و در دیلم او را شنگ نامند. این حیوان را قندز گویند. بندهشن ببر را از اقسام سگ می شمارد. (یشت ها ترجمه پورداود ص 299). در یکی از فقرات مینوخرد آمده است که جامۀ ناهید ازسیصد پوست ببر میباشد. (از خاتون هفت قلعۀ تألیف باستانی پاریزی ص 230).